مترسکِ تنها ، فالش میخواند !

مترسکِ تنها ، فالش میخواند !

سیگار نمیکشد راستی !
مترسکِ تنها ، فالش میخواند !

مترسکِ تنها ، فالش میخواند !

سیگار نمیکشد راستی !

من رفتنم را دیدم !

میدانید ، خیلی ها دیدند ، خیلی ها ندیدند (!) که نبود یک نفر میتواند چقدر سخت باشد ، وقتی کسی که تا همین دیروز سرحال بود اما حالا دیگر نیست ، هیچ نمیدانی کجاست ، چکار میکند ، حس میکند .

اصلا حتی نمیدانی بعد از رفتنش بازهم وجود دارد یا نه (!)

خیلی سخت است تحملش برای کسانی که روی زمین نمیدانند چه طور است احوالش ، و مخصوصا سخت تر برای کسانی که ییهو (!) کسی را از دست دادند .

و اگر این هارا ببینی برایت سخت تر میشود نبودنت ، حتی فکر کردن به روزی که نباشی و عزیزانت در اینجا نگرانت باشند ، خدا میداند چند ها بار در فکر این که اگر روزی من هم نباشم ، در فکر اینکه چه کسی با خواهرم حرف میزند ، چه کسی با مادرم میگوید و میخندد ، چه کسی به پدرم کمک میکند ، چه کسی حرف دوستانم را گوش میدهد.

آن همه آرزوهای احمقانه ام چه میشود ، آن همه رویا و آن همه عمری که گذراندی.

خدا میداند هر روز چقدر مشغول فکر کردنم به اینم که چقدر دلم میخواهد من هم نباشم ،

اما مدام صحنه های (حالا واقعی یا فقط تخیل) به ذهنم میرسد که واقعا پشیمانم میکند و ترجیح میدهم همینجا بمانم و بازهم عذاب (!) بکشم تا این که عذاب کشیدنِ نزدیکانم را ببینم .

کانون گرم خانواده ـیمان شاید از هم بپاشد ، شاید کسی خدای نکرده کاری دست خود دهد ، نمیخواهم بگویم همه من را دوست دارند اما قضیه این است که شما اگر یک جلبک هم نوزده سال پیشتان باشد بهش عادت میکنید .

نمیخواهم آن همه خاطره های کودکی و نوجوانیم را تنها بگذارم و بروم . شاید اگر من هم بروم حداقل تا چند سال برای نزدیکان خودم خاطره ها تلخ شوند ، نمیخواهم عیدی که میآیند سر قبر من فقط به خاطر من خراب شود ، نمیخواهم کسی بیمار شود .

اما گاهی به خودت که میای میبینی هیچ چیز برایت مهم نیست ،  فقط میخواهی این جا نباشی فقط میخواهی دیگر خنکی لعنتی باد کولر برایت خاطره ساز نباشد ، آن مسافرت های لعنتی که دوستشان داری را نمیخواهی ،

دیگر نمیخواهی ظهر ها جلوی مغازه های بسته بشینی و آهنگت را گوش کنی ، میخواهی جایی باشی که همش سرسبزی باشد ، مردم فقط ظاهرت را نبینند ، وقتی کسی ازت میپرسد حالت چطور است و تو خوب نیستی هر جوابی بدهی بازهم بفهمد که میزان نیستی و با یک اجی مجی (!) حالت را خوب کند ، سر خوش شوی ، بروی بیرون هر کسی را میبینی بغل کنی بی دلیل بخندی ، با هر سازی برقصی و هزاران کار سرخوشانه ی دیگر.

خیلی موقع ها از این تفکرات میآیم بیرون و میگویم به جهنم هر چه شد ، شد ؛ ولی واقعا نمیشود ، هیچ اتفاقِ خوشایندی نمیافتد .

من دیگر نمیخواهم هر ظهر بوی آن روزنامه اطلاعاتِ لعنتی را حس کنم ، نمیخواهم آن روزهای را به یاد بیاورم که با مقوا مادرم برایم خانه درست میکرد .

شاید بزرگترین دلیل این که همیشه بودنم به نبودنم چیره میشود ، همین مادرم است .

من مادربزرگم و خاله ام و دختر خاله و شوهر خاله ام را ندیدم (!) در زلزله فوت کردند ، فک کردن به این که مادرم چگونه تحمل کند ، عذابم میدهد .

همیشه میخواستم از که ای کاش اصلا نمیشناختمش ، اینگونه راحت تر بود ، اما بازهم پشیمان میشوم .

آخر مطمعنم یکی از فرشتگان مخفی روی زمین است ( :) )

من خودم بسیاری از نزدیکانم را از دست دادم ، و هر جا میروم که روزی با آن ها هم بودم ، واقعا بغضم میگیرد ، نمیدانم چرا ؛ با آن که شاید سال ها از آخرین دیدارمان گذشته باشد .

نمیخواهم روزی هم به یاد من کسی اشک بریزد

 

شاید من هم احتیاج دارم یک مدت طولانی استراحت کنم ، دوست دارم بروم  در یکی از آن خانه های روستایی در دل جنگل .

از آن هایی که مردمانش هنوز لباس محلی میپوشند ، هنوز نان میپزند ، از همان هایی جنگل هایش به قدری خنک است که آدم احتیاجی به کولر ندارد (!) .

 

پ.ن : ببخشید اگر ناراحتتان کردم

پ.ن : یکی به من بگوید چکار کنم :(

پ.ن : به قول الهه : "هر وقت قادر شدم به اتفاقایی که قراره بعد از خودکشی کرذنم بیفته فکر نکنم یعنی کاملا آماده ی خودکشی هستم:)    ،   با این تفاسیر من هیچوقت آماده نیستم"

اقتدار ملی مشتی بر دهان همان کس که آقایش بنایش کرد

عرضم به حضور وایدتان که دروغ کار جهنمیان است و بنده بهشتی تیر هستم ، از آنهایی که اصلن مادرزاد بهشتی به دنیا آمدندو احتمالن به دلیل بی عدالتی میوفتد جهنم (:دی) ، بنده در انتخابات همین دیروز پریروز که برگزار شد ناظرِ انتخابات بودم !

در یک جایی تقریبان با هشت یا هفت هزار رای .

این را گفتم صرفن برای اینکه شما فک کنید بنده کله گنده ای هستم برای خودم (:دی) ولی بدانید ناظر هیچ مدفوعی نیست ، و حتی از آدامس چسبیده به پیاده رو هم مظلوم تر است !

اول که رفته بودیم برای تحویل یا دریافت صندوق و این مسخره بازی ها ، همه را تا ساعت 4 صبح بیدار گزاشتند (:|) آن هم سرپا ، و حتی سرپاهم دادند خوردیم ، شام را عرض میکنم ، در همین حوالی  مشغول اینترنت بازی ! بودیم که ییهو (!)سِیر؟ صیر؟  ثیر؟عظیمی از افسر ها و پلیس ها و نظامی های جان نثار با آن لباس های سفیدشان که بالایش ستاره دارد ریختند جلوی در و اعتراض کردند به اینکه ما زیر پایمان غوره سبز شده است و هلو هنوز داخل جلسه؟ (!) (هلووان دانند).

با این اعتراض که اعتراض ما  و راننده ها را در پی داشت جلسه را ماست مالی کردند و صندوق  هارا تحویل دادند و ما رهسپار نمیدانم آباد (!) شدیم ، روستایی بود با صد رای ، و کلی هم آدم های خوشمشرب و خون گرم و باهال داشت که یکیشان که به تصادف کاندید شورای آنجاهم بود با متانت و مهربانیت خاصی مارا در آغوش خود جا داد و ما شب را در آغوش ایشان سپری کردیم (منظورم خانِیِشان بود)

فردا صبح که صبح انتخابات بود با بوی نان تازه تنوری و صدای آبشار و چه چهِ بلبل ها و خنکی جنگل (همه را دروغ گفتم) بیدار شدیم و شروع کردیم به آماده شدن برای بساط صبحانه که یک نفر در را کوفت (!) در را که باز کردند یک نفر مانند کش قیطون (نوشتنش را نمیدانم!) ریخت داخل و جوری که خودمان نفهمیدیم جمعمان کرد و برد سر مدرسه (:|) و ماهم خواب آلود چشم کتلتیو این قضایا شروع کردیم به رای کیری گیری .

بگزریم از این که تا سه ساعت بعد از شروع رای گیری که تازه ماهم یک ساعت دیر باز کردیم هیچ کس نیامد .

در طول رای گیری اتفاق خاصی عم از تیر اندازی اقدام به سرقت صندوق و تیر اندازی (!) نیفتاد جز این که سرباز وظیفه عمدی یا غیر عمدی لاستیک یک فرقون بدبخت را آتش زد (:دی) .

ساعت نزدیک شش بود و ما مشغول عبادت به اینکه تمدید نشود این اقتدار ملی (جان عمم !)  ، که رادیو را روشن کردیم و دیدیم بله تمدید شده آن هم تا ساعت هشت و سپس تا یازده (!) اما به دلیل باحالیِ حاضرین جمع و خواست خداوند کریم و منان (!) ما تا ساعت نه شمارش را تمام کردیم و رهسپار شدیم (عَرق ! ملی را بچسب) .

یکی از جالب ترین اتفاقاتی که در راه افتاد آن جاده خاکی سربالایِ سنگلاخیِ کوهستانی (:|) بود با آن راننده اش که داشت با تمام شجاعت، هفت نفس (!) کار میکرد که ناگهان خری گفت (!) به سلامتی آقای راننده که این جاده هارا میرود بالا .

حالا نکته جالبش این است که یکی از دوستان بنده که ماشالله سی سالش میشود تعریف میکرد :

که یک بار هم برای آن ها همین اتفاق افتاده بود و بلافاصله ماشین از یک دره دو سه متری افتاد پایین و یکی در حین سقوط داد زد که آقای راننده ریدی (!) و ظاهرن همه دست و پا شکسته روده  ـیشان را گرفته بودند که نترکد (!)

بگزریم (!)

صندوق هارا تحویل دادیم و رهسپار خانه شدیم و حدودن ساعت چهارصبح رسیدیم و بدون هیچ استقبال پر شور مردمی ی رفتیم گرفتیم تخت خوابیدیم تا فردا ساعت دوازده که از خواب پاشدیم و از آن موقع همه با من عین سیاستمدار رفتار میکنند (:|) .

از همان صبح سگ خوان (:دی) یعنی ساعت دوازده نشستیم پای تی وی (!) و همان کانال ششِ متقلب که آخرین بار در تقلبات انتخابات هشتادوهشت دیدمش (:دی) و دعا میکردم که کاندیدای مورد علاقه ام ( نام پدر اسدلله :دی) رای بیاورد و به آزادی برسیم و بتوانیم  از اینترنت بدون فیلتر ، کنسرت های متعدد خوانندگان راک ، آزادیِ حجاب استفاده کنیم ( جان همان عمم :دی).

و خدایی در این طول (کدام طول؟) دلم به حال این غرضی  سوخت ، هر چند که به گفته یک منبع مسوخ (:دی) غرضی را آورده بودند که رضایی آخر نشود (:))) ، بلخره اییشان در تایید صلاحیت شدن ریش سفیدی هستند( :)) ) .

فوقع ما وقع (!)

 

هر چیزی خودش رو میشود (!) نمونه اش همین تقلبِ انتخاباتِ هشتادوهشت ، که از این هم حدودن میشد فهمید که چگونه بود آن انتخابات .

 18میلیون رای ، 18میلیون مشت بر دهن رهبر ( :)) )

الیته میدانم همچین فرقی هم نکرد اما بازم معلوم بود کاندیدای مورد علاقه ـیشان رید ( :)) )

21میلیون رای شاید از آرای کسب شده توسط آقای خاتمی بیشتر باشد ، اما بلخره حق تا حدودی به حق دار رسید و ایشالله ما سید خندان را دوباره خندان ببینیم (:دی) و البته شکم خود را حداقل از این پوکر فیسی در بیاوریم (:|)

حالا این همه زر زدم (!) تا بگویم این انتخابات که نشانه غرور ملیست هم خوب برگزار شد و ما خواستیم مشت محکمی به دهان آمریکا بزنیم ولی نمیدانم چه شد خورد تو دهان رهبر ( :)) )

 

پ.ن : از هشت هزار رای ، 10 رای را آقای غرضی بردند ؛ کولاک کردند (!)

پ.نن : شما فکر کنید این وب همان وب جوین می است (:دی).

پ:ننن:شاید خود آقای خامنه ای هم فهمیده باشد مداد رئیس هم پاک کن دارد ، و بگزارد حداقل ما یک کنسرت تول برویم ( :)) ).

پ:نننن : این هایی که میگویند مانند احمدی نژاد مُرد ، دیگر نمیآید را باید در زمره ترولیست ها قرار داد.

پ:ننننن : امروز فک کنم عمویم را ناراحت کردم (:()

پ:نننننن : تا حالا دقت کردید شاید این آخرین پستی باشد که مینویسم؟

ت:ن : (همان تهدید نوشت) از همین اول کار بگویم نوشته های من را دیگر انصافن کپی نکنید ، داغ میشوم (داغ شدگان دانند)

 

اینهایی که خاصند

"قالب سفارشی ساخته نمیشود"

"از عکس ها و خط های خیلی بزرگ در پستهایتان استفاده نکنید ، باعث میشود قالب بهم بریزد و منو به پایین برود"

"طبق نظر سنجی در بلاگفا قالب های مژگان از طراحان برتر و قدیمی بلاگفا میباشد"

 

آقا جدیدا یه پدیده ای وجود پیدا کرده ! ، به اسم قالب های مژگان .

مدیر این سری تم های متنوع و اصولی ! شخصی هست به نام مژگان ضحاکی که به گفته خودشون شاعر و گرافیست هستن (حالا بماند که در هر زمینه ی وبلاگ نویسیی ایشون یه سوراخی باز کردن! )

 

اولندش ! گفته باشم من با ایشون هیچ پدر کشتگیی ندارم اما یه سری از مواردی هست که باید متذکر شم !

این سری تم های ایشون که متاسفانه خیلی هم طرفدار پیدا کرده (ناگفته بماند که نود و ده درصد این قالب ها روی وبلاگ های عجیجم جیجیلی جوجول پیاده و نصب! شده) اصلا و ابدا به صورت حرفه ای طراحی نشدند !

البته این نکته که قالب ها اصولی طراحی نشده باشند ، در ایران عمریست کاملا پیش پا افتاده که حتی تعداد تم های موجود از سلول های بدن من و شماهم بیشتره!

مشکل اصلی اینجاست که اصلا ما تعداد زیادی قالب که فارسی طراحی یا ترجمه شده باشند نداریم ، به طوری که اکثر کسانی که اسم خودشون رو گذاشتن طراح ،  اللخصوص همین خانم مژگان در کل شاید با هفت یا هشت جور قالب یا بهتر بگم فایل استایل سروکار دارند و مثلا یک فایل استایل را میگیرند و به هزار جور مختلف به بازدید کننده قالب میکنند .

بازهم این هم مشکلی ندارد!

اما این خانم مژگان پاهایش را از این ها هم فراتر گذاشته  ، و حتی همان ویرایش کوچک را هم حذف  کرده و یک قالب را تنها با عوض کردن هدر و بکراند میچپاند تو دهان بازدید کننده!

که بنده حقیر و از خدا بیخبر فکر میکنم دلیل اینکه ایشان قالب سفارشی هم طراحی نمیکنند همین باشد چون شاید نتوانند نیاز مشتری را برطرف کنند !

(واویلا)

اشاره کوچکی کنم به این که اصلا ظاهرن ایشون همون فایل سی اس اس ! را هم تیکه پاره کرده و اصلا قالب هایشان سی اس اس ندارد!

یعنی چه؟

یعنی پیج رنک گوگل زیر سه!

ینی کاهش سرعت وبلاگ (که به خاطر یک سری دلایل کاملا تابلو زیاد ملموس نیست)

یعنی نهایت بیخیالی در طراحی یک قالب اصولی و حرفه ای و همه این ها شاهدی بر این ماجراست که چرا ایشون فقط برای بلاگفا ( گریه حضار ) کد میزنند !

و این که به دلیل محدودیت های بی دلیل بلاگفا خیلی از طراح ها سرویسشون بر بلاگفا را قطع کردند پس به این دلیل است که شاید بشود قدیمی ترین طراح قالب را مژگان تم دانست که بازهم تا آنجا که بنده اطلاع دارم آقای شیرازی به حدی دیکتاتور است که برای طراح بهتر قالب نظر سنجی نمیگذارد !

از طراحی های غیر اصولی ، تکراری ، بدرد نخور و اینها که بگزریم میرسیم به اینکه این خانوم مژگان خود و قالب های خودرا اینقدر دست بالا گرفته است که حتی آقای جان دو هم نگرفته !

(و این ها دلیلیست بر اینکه چرا من از نود درصد طراح های ایرانی متنفرم !)

این جور طراحی ها بود که طراح های به مراتب غیر اصولی تر  مانند جوجو تم :| و امثالهم را بوجود آورد.

میخواستم از کل این اشخاص از همان بهار 20 تا همین جوجو تم عاجزانه درخواست کنم از این طراحی ها نکنند که سنگین ترند !

 

و در آخر علاقه شدیدی داشتم که با خود خانوم مژگان گفت و گویی داشته باشم که ظاهرن درگیر مسایل وبسایت مژگان تم ! هستند و نمیشود ، پس همینجا سخنانم را عرض میکنم !

سلام خانوم مژگان ، چه خبر ؟ از قالب های جدید چه خبر؟

راستش میخاستم بگویم که اینکه یک قالب  تکراری را دوباره طراحی کنید و بعد با گوگل کردن یک عکس یا جست و جو در این سایت های فتوبلاگ یک عکس را انتخاب کنید و بندازیدش در قالبتان بدون درج منبع و بعدش خواهان کپی رایت برای قالب هایتان باشید نمیشود اسمتان را گذاشت طراح ، شاید بشود گذاشت ویرایش گر!

من همیشه میدانستم عامه پسندی چیز خیلی خیلی خوبی نیست اما با نگاه کردن به وبلاگ شما کاملا متوجه موضوع شدم ، از شما تشکر میکنم که به من فهماندید .

 

پ.ن : اینجور موقع هاست که آدم افسوس میخورد که اشخاصی مانند آقای حامد بیدی کم کار شده اند !

پ.ن : هرگونه لحن تند من رو در این پست بگذارید بر حساب اینکه ادبیات بنده ضعیف است و نمیتوانم زبان بریزم ! فقط میخاستم انتقاد سازنده کنم .

پ.ن : مطمئنم که همین خانوم مژگان میتواند  ( اگر بخواهد ) یک طراح دسته بالا شود ، فقط قبلش یکم برنامه نویسی اش را تقویت کند :)  

پ.ن : یک سری هستند یعنی بودند ، که به خاطر طراحی های بنده در وی سی پی و یه سری سایت های دیگه ایمیل میزدند که هی فلانی تو هیچی حالیت نیست !  میخواستم بگویم : حرف شما کاملا صحیح و دقیق و منطقی و بی پایه اساس بود :دی

پ.ن :لعنتی میخواستم متن بنویسم قد نوشته های آقای شایان شلیله که ادبیات بنده بسیار چرند هست و نمیکشد :| 

پ.ن :سلام :دی